دلم غریبانه گرفته است باز.
باز هم هوای هوایی شدن دارم . تو گویی کودکیم را فریاد میزنم باز بی منت معصومیتی که پشیزی نمی ارزد. و بی منت هیچ شفیعی در برابر خدا ایستاده ام. بازخواستش میکنم و رندانه میخندمش! تویی یا من... نمیدانم
دلم غریبانه گرفته است باز .سرم امروز زیر لحاف گریه های مردانه ام عرق کرده به عرف مردانگیش ...وزمان امروز سرب گداخته ایست بر سرم میگذرد در این واگیر غربت. بی ترحمی تصنعی حتی.. کاسه آب را بریز...بوی اشکهایم را میدهد...
دلم غریبانه گرفته است باز. بی منت هیچ حادثه ای و بی زحمت هیچ غمی .دلم غریبانه گرفته است باز و بی هیاهوی اشکهایم آسوده و آرام منتظر قدمهای حیرتم که هر از گاهی کویر جانم را به باران نم نمی مینوازد...
کجایم ؟ که هستم ؟ نمیدانم ...
همین قدرش شهادت همه گندمهای نخورده ام را کفایت میکند که رندانه میسرایم ... دلم عجیب غریبانه گرفته است.....
آی زاده آدم ... دلم از غربتت غریب گرفته است....
***
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
باز هم هوای هوایی شدن دارم . تو گویی کودکیم را فریاد میزنم باز بی منت معصومیتی که پشیزی نمی ارزد. و بی منت هیچ شفیعی در برابر خدا ایستاده ام. بازخواستش میکنم و رندانه میخندمش! تویی یا من... نمیدانم
دلم غریبانه گرفته است باز .سرم امروز زیر لحاف گریه های مردانه ام عرق کرده به عرف مردانگیش ...وزمان امروز سرب گداخته ایست بر سرم میگذرد در این واگیر غربت. بی ترحمی تصنعی حتی.. کاسه آب را بریز...بوی اشکهایم را میدهد...
دلم غریبانه گرفته است باز. بی منت هیچ حادثه ای و بی زحمت هیچ غمی .دلم غریبانه گرفته است باز و بی هیاهوی اشکهایم آسوده و آرام منتظر قدمهای حیرتم که هر از گاهی کویر جانم را به باران نم نمی مینوازد...
کجایم ؟ که هستم ؟ نمیدانم ...
همین قدرش شهادت همه گندمهای نخورده ام را کفایت میکند که رندانه میسرایم ... دلم عجیب غریبانه گرفته است.....
آی زاده آدم ... دلم از غربتت غریب گرفته است....
***
یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
پنجشنبه نهم مهر ۱۳۸۸ | 18:58