من نمیدانم غم تو از کجا در من نشست
یا چرا بغض گلویم در هوای تو شکست
من نفهمیدم کجا کی عاشق چشمت شدم
یا چه شد پای مرا یک دیدن چشم تو بست
این تب تند من از خواب عرق بیگانه بود
سالها بگذشت و آتش باز بر جان منست
من نفهمیدم چرا بالم قفس را دوست داشت
یا چرا روح من از پس کوچه چشمت نرست
یا چرا در لحظه های ناگهانی دیدنت
میزند زانوی من فریاد بند من گسست
یک شبستان سجده در چشمان تو گم کرده ام
گوشه لبهای تو ایمان من سر درگمست
حسرت آغوش تو بر جان من امروز نیست
بر دل من تا ابد آتش زدی روز الست
من نمیدانم چرا اما تو اینها را بدان
گر بخواهی و نخواهی در دلم عشق تو هست