بی زار که میشوی.دلت هوای زار زدن میکند
خسته ای .تنهایی.
خستگی و تنهایی ملموس ترین بخش نگاهت میشود پیدا و ناپیدا در آینه حیرت همیشه ات.بوی گندمی که یارانه ندارد یاریت نمیکند که بمانی.که بخواهی که بمانی
نه دست آویز مضحکی برای گرفتن و نه دستگیری و حتی دستی برای تکاندن دستهای کرختت
دستت به هیچ بندی بند نیست.دستهایت همیشه بند است.
گاهی میمانی بی انکه بخواهی...
رفتن صدایت میکند . و تکرار میشوی میان پایِ رفته و زنجیرِ مانده
فردا...روز دیگریست.روز دیگری نه تو
چهارشنبه نهم شهریور ۱۳۹۰ | 19:18