من از این سایه لغزنده بر دیوار می ترسم
از این آیینه های منکر دیدار می ترسم
من از غریدن دوزخ ندارم وحشتی اما
عجیب از قطره اشکی به چشم یار می ترسم
دلم را در پناه کافری آرامشی آمد
که از دلواپسان مومن دیندار می ترسم
عزیز مهربان من نگاه از من نگیر آن سو
که از چشم تو در چشم بد اغیار می ترسم
میان مردگان آسایشی دارد دلم تا صبح
ولی از خفتگان میترسم و بسیار می ترسم
امان از معنی جهلی که با نام حق آمیزد
که از تاریکی آیینه در تکرار می ترسم
نمیترسیدم از اشباح سرگردان ولی بی تو
به دیوار از عبور سایه ام اینبار می ترسم