مگر نبض همیشه منقطع بهار را می تواند پیمانه پیمانه از رگ جنون سر ریز کند به آستر حریر اندیشه های طوفانیش؟
به همین سادگی هم نیست....
اگر نمیدانی چه میگویم بگذار ساده تر بگویم....
دوست داشتنت سخت است....!
سنه ام بر سینه ی میخانه است
صد هزاران خم به جوش است و خروش
کی توانم صبر کردن من خموش
صبر اگر خود شرط نیکوکاری است
عاشق دیوانه را بی عاری است
صبر اکر چه حسن ابرار صفی است
عاشق دیوانه خو را ابلهیست
من دهان بنهاده ام بر خمّ عشق
کی حساب آرم حدیث ودرس و مشق
آنچه میبینم عیان نقلش کنم
کی دلم را بسته عقلش کنم
دلبرم فرمایدم صد راز ناب
زاهد بیچاره در افسون خواب
او به حور وقصر وغلمان دلخوش است
کی تواند از کمند نفس رست
الغرض احوال من احوال نیست
در درونم این نمیدانم که کیست
کیست این بی پرده میگوید سخن
فاش میسازد رموز انجمن
هر چه در این عالم سفلی بود
سایه ای از عالم علیا بود
این نماز از آن نماز واقعی
هست تمثیلی ز ذکر رافعی
روزه عامی به ماه روزه است
روزه از آب و غذا سی روزه است
روزه عارف اسیر ماه نیست
کوهساراست این شبیه کاه نیست
همچنان عشق مجازی در جهان
هست تعبیری از عشقش نهان
هرچه بینی در جهان یک سایه است
سایه بی اصل ونصب بی پایه است
هر چه بینی در جهانِ ابتر است
اصل آن در عالمی بالاتر است
جمله را گفتم که گویم اصل را
آن حدیث از شور وشوق وصل را
مثل جمله خیر وشر دین وشرع
هم شهادت را بود اصلی وفرع
دسته ی اول شهدان مجاز
اجرشان با رب قربانی نواز
جانشان را در ره او داده اند
تا دم مردن به جان استاده اند
خونشان را قطره قطره درنبرد
داده اند وجان نهاده بر گزند
قصه کوته جان سپردند این یلان
در ره دین خدای جاودان
این شهادت زان شهادت شمه ایست
آن یکی خورشید واین یک ذره ایست
گر چه کاری بس بزرگ است و عظیم
نیست این اصل شهادت ای سلیم
این شهادت زان شهادت سایه ایست
مادر است آن این یکی هم دایه ایست
این شهیدان شمع وآنان اخگرند
چون شهیدان حقیقی دیگرند
قتل اینان از عناد کافر است
قتل آنان با رضای خاطر است
این یکی را تیغ دشمن میکشد
وان یکی را فیض رحمان میکشد
این یکی از قهر دشمن جان سپرد
آن یکی در زندگی از خویش مرد
این یکی جان را به جانان هدیه کرد
وان یکی جانان شد و جان هدیه کرد
آن یکی را جنگ با کفارکشت
وین یکی خودرا ز هر پندار کشت
آنی کی را خود سر جنگ وجدل
وین دگر فارغ ز ایام واجل
در شهادت جان سپردن نیست شرط
غیرِ از خود وارهیدن چیست شرط
این شهید از بین مردم شد فقید
وان دگر از بودن خود وارهید
این میان مردگان در خاک شد
وان یکی دردانه افلاک شد
این یکی در کنج قبری آرمید
ان دگر در زندگانی شد شهید
قصه کوته میکنم چون شد دراز
گر بدانی شرح صد سر است وراز
این شهیدان در میان مردمان
زنده اند و میخورند از آب و نان
جسمشان در بین ما در قیل وقال
روحشان نزد خداوند تعال
باده شان از خمّ سر وحدت است
رزقشان از نور ذات حضرت است
این سخن تاویل آن ایات بود
نی حدیث عالم اموات بود
این قدر گفتن کفایت میکند
هرکه را کو ترک عادت میکند
بیش از این دیگر نمبینم روا
سر حق گفتن بر این نفس گدا