پنج پیمانه ی پر یکجا بر دستم نهادند و گفتند سر بکش. جمله یکی شدند و سر کشیدم.
قطره ای بر پیاله ماند و در غذای جمع آمیختند. خوردند و همه مدعی شدند....
***
قطره ای بر پیاله ماند و در غذای جمع آمیختند. خوردند و همه مدعی شدند....
***
پرسیدم چه بودند؟ گفت فقر و فراغ و عشق و آزار خلق!گفتم و پنج؟ نگاهم کرد.گفتم پنج؟نگاهم کرد.سر به زیر افکنده آرام گفتم و پنج؟
آهی کشید و محو شد. کهکشانی سوخت...
آهی کشید و محو شد. کهکشانی سوخت...
سه شنبه یکم مرداد ۱۳۹۲ | 20:14