گاهی نگاه ، بسط جنون میدهد مرا
آیینه ای به حرمت خون میدهد مرا
چشمم به هر طرف که گذر میکند تویی
ماروت بابلی که فسون میدهد مرا
اشکم به یادوارده جشن نگاه تو
از خود چه عاشقانه برون میدهد مرا
تا سر به سنگ سجده زنم موج میشوم
مرداب مرگ طعم سکون میدهد مرا
دیونه خوی گم شده در های و هوی شهر
عکسی نشان ز حال درون میدهد مرا
من برنخیزم از دل میخانه یک نفس
ساقی اگر چه جام نگون میدهد مرا
عمری نشسته ام به امید سلام دوست
دشنام بی بهانه کنون میدهد مرا
یکدم هوای قبض عتابت جهنمی است
یک ثانیه بهای قرون میدهد مرا
بیرنگ عشق تا به گدایی شود شهیر
وارستگی ز رنگ فنون میدهد مرا
تیر 91