تاب دیدنت را ندارم چندان که توان ندیدنت هم-زهره نگریستن به چشم تو ام نیست هم چندان که یارای نگاه از تو باز داشتنم.دیدنت دیوانه ام میکند چندان که ندیدنت.
چیست اسم این سوز غریب در سینه ام -بعد دیدنت که در کوچه های کار وزندگی پرسه های کودکانه را می پیمایم.چیست این شعله فروزان فرزانه - تعبیر پای خفته ی رهرویست وامانده -که در اقلیم پرده های نازک خیال آتشم میزند
کیستی تو که به هر حالتی بامنی و به هر حالتی که هستی زیبایی [.....] و بازهم زیباییت چشمانم را میزند
کیستی آی فروزان شعله دیر پای دل که نه چشم از تو میتوان بر دوخت و نه بر چشمهایت میتوان نگریست.
بی تو یا با تو - دلتنگی سهم من است و جنون کار و بار من.
وای بر حال من که همه حالم تویی!
جمعه چهارم بهمن ۱۳۸۷ | 18:50