پر کن شراب ساقی غم باز در کمین است
راه نجاتم از غم قطعا فقط همین است
دارم گلایه ای دوست در گوشه خرابات
حیف از حقیقتی که با مصلحت قرین است
در شهر شمس تبریز ،ننگ است رنگ ظلمت
خورشید صبحگاهی از شهر شرمگین است
در گوش خسته من تا بس کنند وز وز
گویم به خرمگس هم فرمایشت متین است!
بالاتر از سیاهی رنگی است روبرویم
دیدم به چشم یاران شک آخرین یقین است
لب را بدوز و بنشین با درد کن مدارا
تا هیچ کس نپرسد شعرت چرا حزین است
ویرانگی است ، خواندم در فال این خرابات
ساکت، به هر دلیلی تصمیم شه چنین است
راه نجاتم از غم قطعا فقط همین است
دارم گلایه ای دوست در گوشه خرابات
حیف از حقیقتی که با مصلحت قرین است
در شهر شمس تبریز ،ننگ است رنگ ظلمت
خورشید صبحگاهی از شهر شرمگین است
در گوش خسته من تا بس کنند وز وز
گویم به خرمگس هم فرمایشت متین است!
بالاتر از سیاهی رنگی است روبرویم
دیدم به چشم یاران شک آخرین یقین است
لب را بدوز و بنشین با درد کن مدارا
تا هیچ کس نپرسد شعرت چرا حزین است
ویرانگی است ، خواندم در فال این خرابات
ساکت، به هر دلیلی تصمیم شه چنین است
دوشنبه پنجم اسفند ۱۳۹۲ | 19:17