مهم نیست ..
هر چه میخواهی بگو و هرچه می توانی نفهم...
راستی کار سختی است نفهمیدن . ایکاش می توانستم داد بزنم دم پنجره همیشه بسته ات" خوشا به حالت که میتوانی ! من نمیتوانم نفهمم..." دست خودم نیست .. تو هم ....
مهم نیست...بگذار التماس مضطرب "کمی با من مدارا کن" بماند برای هزاره چهارم عاشقی.... که من گم را جز این ژنده پوش همیشه دریایی غم کسی پیدا نمیکند در هزاره های آهنین چشمهایت...
مهم نیست عزیز نانجیب همیشه
از جنس دو رنگ زمین تو آسمان بی رنگ مرا گزندی نیست . الا همین هوای هزار ساله خیس چشمهایم در این تابسان گر کرده که جنون خورشید را به سخره گرفته ام. که تب تند زود به عرق نشسته ....که زودا که این تب به مرگ تن خنک شود ...
مهم نیست
باور کن به همین حوض نداشته خانه خیالم قسم که یا خودش نیست یا شمعدانی های نشسته بر لبه اش و اگر باشند دریغ یک قطره آب برای ماهی های همیشه غایب قرمزش...
باور کن خسته تر آز آنم که بال زدن گنجشک تشنه ی نشسته بر لب باغچه که مویه گربه گرسنه همسایه که نانجیبی های توی تودر توی هزار لای کم عقل بتواند مژه ای حتی بر تن جوان پیر من بجنباند.
مهم نیست ...
مهم نیست
منکه برای تو نمینویسم .برای دل خسته خویش مینویسم و برای دستهای خالی ترانه
مهم این است پیش غزل های همیشه عاشق شیرازی پیش کفشهای نبوده سهراب و پیش قایق آن سوی دریا شرمنده نباشم. که سهراب بگوید چه کسی بود صدا زد شهرام ....
مهم این است که مردم "پشت دریا شهری است " مرا ندیده دوست دارند و تودیده نداری...
اشکهایم را آسمان خواهد بوسید ....
اگر هم نه
مهم نیست!
تو پنجره را باز کن . حوض را دیر بازیست برده اند....و مرا به سلاخی چون تویی سپرده.....گربه همسایه گرسنه است ...گربه همسایه گرگ است..
مهم نیست نگاه کن فقط...
هر چه میخواهی بگو و هرچه می توانی نفهم...
راستی کار سختی است نفهمیدن . ایکاش می توانستم داد بزنم دم پنجره همیشه بسته ات" خوشا به حالت که میتوانی ! من نمیتوانم نفهمم..." دست خودم نیست .. تو هم ....
مهم نیست...بگذار التماس مضطرب "کمی با من مدارا کن" بماند برای هزاره چهارم عاشقی.... که من گم را جز این ژنده پوش همیشه دریایی غم کسی پیدا نمیکند در هزاره های آهنین چشمهایت...
مهم نیست عزیز نانجیب همیشه
از جنس دو رنگ زمین تو آسمان بی رنگ مرا گزندی نیست . الا همین هوای هزار ساله خیس چشمهایم در این تابسان گر کرده که جنون خورشید را به سخره گرفته ام. که تب تند زود به عرق نشسته ....که زودا که این تب به مرگ تن خنک شود ...
مهم نیست
باور کن به همین حوض نداشته خانه خیالم قسم که یا خودش نیست یا شمعدانی های نشسته بر لبه اش و اگر باشند دریغ یک قطره آب برای ماهی های همیشه غایب قرمزش...
باور کن خسته تر آز آنم که بال زدن گنجشک تشنه ی نشسته بر لب باغچه که مویه گربه گرسنه همسایه که نانجیبی های توی تودر توی هزار لای کم عقل بتواند مژه ای حتی بر تن جوان پیر من بجنباند.
مهم نیست ...
مهم نیست
منکه برای تو نمینویسم .برای دل خسته خویش مینویسم و برای دستهای خالی ترانه
مهم این است پیش غزل های همیشه عاشق شیرازی پیش کفشهای نبوده سهراب و پیش قایق آن سوی دریا شرمنده نباشم. که سهراب بگوید چه کسی بود صدا زد شهرام ....
مهم این است که مردم "پشت دریا شهری است " مرا ندیده دوست دارند و تودیده نداری...
اشکهایم را آسمان خواهد بوسید ....
اگر هم نه
مهم نیست!
تو پنجره را باز کن . حوض را دیر بازیست برده اند....و مرا به سلاخی چون تویی سپرده.....گربه همسایه گرسنه است ...گربه همسایه گرگ است..
مهم نیست نگاه کن فقط...
پنجشنبه هفدهم تیر ۱۳۸۹ | 19:5