سوزشی در سینه ام راهِ نفس را بسته است
عشق ، راه ِ رفتنم از پیش و پس را بسته است
گشته ام زندان و زندانیّ و ز ندانبان خود
بال من ، راهِ نفسهای قفس را بسته است
در هوای آسمانِ آبی نا ممکنی
حرز افسونِ هوایِ هر هوس را بسته است
صد اگر در دفترِ اشعار ِ یک دلواپسیست
قافیه ، دست هزار اما و پس را بسته است
باغبان هر چند باغی بی علف در خواب دید
ازدحام هرزگی ، راه ِ هرس را بسته است
غیرتِ خاکستر ِ پروانه غوغا میکند
شمع ما احرامِ آغوشِ مگس را بسته است
این شکایت نامه از سوءالقضای قاضی است
دست ناکس را گشاده ، پای کس را بسته است
پنجشنبه دهم دی ۱۳۹۴ | 19:36