دیروز غیر خود را در آینه ندیدند
که امروز با من و دل این زهر را چشیدند
من در کنار برکه در انتظار ، اما
سوی سراب اوهام، لب تشنه میدویند
بار حقارتم را بر دوش غم نهادند
دست ترانه ها را از دست من کشیدند
ما را خراب کردند پیش نگاه عالم
آنگاه از این خرابی صد عالم آفریدند
من از تبار مرگم از من خبر ندارند
آنانکه بستگانِ آیینه ی امیدند
از حال من نپرسند بیهوده آن کسانکه
یک کهکشان ستاره از اشک خود نچیدند
افسوس از آن زمان که زنجیر زخمهایت
پای ِ نگاه ِ ما را از چشم تو بریدند
من همجوار هیچم در عرصه نبودن
آنانکه دوست گفتند از خویش ناپدیدند
دوشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۵ | 21:32