میگویند ماه را به احمق نشان بدهی ، او به نوک انگشتت نگاه میکند...
حکایت آیه ای از قرآن در سوره قاف است که "روزیکه به جهنم می گوییم آیا پر ( سیر ) شدی و جهنم پاسخ میدهد بیشتر هم هست؟"
آنانکه نوک انگشت را میبینند با جمله ای مثل " این چه خدایی است که نمیداند جهنم پر شده یا نه" یا "این چه جهنمی است که حرف میزند" یا "عجب خدای وحشت ناکی !"با پای بهانه ها از کنار عظمت این ایه ی پر راز و رمز میگذرند .
اما بزرگ مردی چون مولوی که نامش در گذشته همواره درخشیده و جهان امروز تشنه معرفت اوست ، و نام او در زمره معروف ترین نام ها، به جای نوک انگشت خدا به ماهِ رمز و راز مینگرد و سخاوتمندانه شرح چهره ی ماه را در اختیار تشنگان حقیقت میگذارد.
مولوی معتقد است که هر چیزی متمایل به اصل خویش است ...
ذره ذره کاندرین ارض و سماست
جنس خود را مثل کاه و کهرباست
و اصل نفس و اصل تمام صفتهای منفی در انسان ، ذاتش جهنم است .از دیدگاه او نفس اماره جزیی از یک کل است به نام دوزخ.
دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست
کو به دریاها نگردد کم و کاست
هفت دریا را در آشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلقسوز
سیر گشتی؟ سیر؟ گوید نه هنوز!
اینت آتش اینت تابش اینت سوز
عالمی را لقمه کرد و در کشید
معدهاش نعره زنان هل من مزید
چونک جزو دوزخست این نفس ما
طبع کل دارد همیشه جزوها
دوزخ ، جهنم یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم مبدا و معاد و اصل همه بدی هاست.و هر صفت ناپسند در آدمی جزیی از دوزخ است که خصوصیات آن کل را با خود دارد که از مهمترین آن خصایصِ دوزخی ،سیری ناپذیری است .
جهنم میگوید هل من مزید؟ باز هم هست ؟ بیشتر هم هست؟ باز هم میخواهم...سیر نشدم ...
نفس آدمی جزیی از آن کل است که خصایص آن را به ارث برده. جراحی که درآمد هر یک روزش برابر در آمد همه عمر یک کارمند یا گارگر است اما احساس سیری نمیکند و مرگ بیمار ِ ندار کمترین انگیزش عاطفی یا درد وجدان در او ایجاد نمیکند.
یا در تاریخ ، پادشاهی که در حرمسرایش هزاران دختر جوان را اسیر کرده و در راه سفرش وقتی زنی را میبیند نفسِ جهنمی اش فریاد میکند که این را هم به حرمت اضافه کن...
سیری ندارد. اگر همه زیبارویان دنیا را به او بدهند به استثنای یکی ، باز هم همان یکی را خواهد خواست.
کسی که در آمد و اندوخته اش کفاف همه عمر خود که هفت نسل بعد از خود را میکند و باز هم به هزار حیله و کلک شب و روز دنبال افزودن بر ثروت خویش است .
این همان هل من مزیدِ دوزخ است .. آیا بیشتر هم هست ؟ صفتی که از کل به جز رسیده ... از دوزخ به نفس
اما مولوی رمز و راز دیگری را نیز دریافته که با ما در میان بگذارد
اینکه نورِ باور از جنس رحمت حق است . از جنس بهشت است که دوزخ را سرد میکند.
"جز یا مومن فان نورک اطفاء ناری"
ای خدا باور! سریع بگذر که روشنایی تو آتش مرا خاموش میکند
زآتش عاشق ازین رو ای صفی
میشود دوزخ ضعیف و منطفی
گویدش بگذر سبک ای محتشم
ورنه ز آتشهای تو مُرد آتشم
همچنانکه نور الهی ِ مومن در قیامت و گذرش از بالای دوزخ ، دوزخ را خاموش و سرد میکند ، ظل پیر نیز همین خاصیت را دارد ....
نور الهی است که بر دوزخ نفس میافتد . و هم چندانکه نور الهی مومن ، جهنم را سرد میکند و میمیراند ، سایه و ظل پیر نیز با نفس به عنوان جزیی از آن کل همین کار را میکند .....
هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر
دامن آن نفسکش را سخت گیر.
شهرام بنازاده