چندانکه جوانیِ گردنی
پرشورِ زندگی
طناب دار را
قدرِ شیشه ای که سنگ
و آغوشِ خالیِ کودکی
که مرگِ مادر را
آری! همان قدر که دریا
زباله را
و خواب ، انفجار را
-به داغ کردنشان -
من هر روز زخمهایم را می شمرم
و تو میپرسی "هنوز دوستش داری؟"
شهرام بنازاده
9/1/1400
سه شنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۰ | 13:11