به قطعیتِ هوشمندیِ ساعت
پنجاه و هفت ساعت و پنج دقیقه است بیدارم
نه پچ پچِ ظلمت و نه دیوارِ زل به صندلی
و نه پنجه های آویزانِ بی پنجره گی
چیزی برای گفتن ندارم
زاویه ها دارم برای واژه های مسکوتت
و کنجی راز ، از نگفته های نورانی ات.
حتی به یاد می آورم
خاطره های با تو نداشته را به تمامی
و چیزی نخواهم نوشت!
اگر می خواهی ، تپیدنِ متینِ قلبم را ترجمه می کنم:
برای دوست نداشتنت
راهی جز چکاندن ماشه نداری
بگو کجا را باید امضا کنم
جمعه ششم آبان ۱۴۰۱ | 20:23