میگرن ، ژلوفن
اناری مانده از تهِ شهریور
عطرِ سنگینِ کوه وُ بوی گرمِ چراغ نفتی
جسدی لای مرمرِ بهمن
و اشباح مرتبط به درگذشتِ تاریکی
خون ، خمیازه ،
اردی بهشتی خیس
( که باید قبلِ من رود را گذشته باشد)
سایه هایی مجهول ، همین روبروی سحرگاه
سیاهی هایی مشغول ، بی چهره و نام
( کسی از شما ، آهای ، مرا نمی بیند؟)
عجیب به این همه سایه
به این همه اردی بهشت مشکوکم
به بی صدایی گامم در ترانه موهوم جاده
عجیب مشکوکم
در قله کسی هست؟
به رنگِ آشکارِ تابستان
یا حتی این پایین
کسی کسی را دیده اصلا ؟
شب، غلتِ فراریِ ملاتونین
دختری شبیهِ تیرماه
به لهجه اهالیِ دی
عجیب به بی ردی گامم
بر خستگیِ برف مشکوکم
خصوصا که در مقارنه آیینه و زنبق
و هم سرایی مریم و آب
به دامنه ای از یقین رسیده ام!
تو میخواهی باور نکن
تنها راهِ رهایی از درد
تحملِ بی شِکوِهء آن است
و البته بوسه ای بی گاه
بر لبِ من