به زمانه ی سرب در سینه و اورانیوم در کوره، به هنگامه ی ترانه های استفراغی ، به وقتی که هر (..) کشی شاعر است و هر حمیر انکر الاصواتی هنرمند، در عصر جنون سیلیکون در ممه و آی سی ..در جهان باران های اسیدی و خاک های نابارور؛ میوه های بی طعم اخته و حکومت مطلقه استروژن به گاه قهقهرای تستسترون و جمود نعشی الکل...
بر این تفاله گرد کرده ای که نفهمیدن و ندانستن و بی دردی عین فهم و شعورش رقم خورده...که نه فهمیدن و نه دانستن و نه درد اهلش را یافته...
در زمینی که مردمان متمدن و روشن فکرش اقوال بنی اسراییل ِ پنج هزار ساله را تکرار میکنند.
جاییکه آخرین پزی که میتوانی بدهی این است که بگویی من بی خدایم ...
همین یک "ذره خدا " هم که در بارگاه "سرن" به دام افتاده غنیمتی است.
محکم نگهش دارید
چهارشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۱ | 19:25