آغوش باز دلبــــــــــــرم از کام خوابم میکشد
هر دم در میخانه ای مست و خرابـــــم میکشد
جان نقش رویش میکشد دل مشق نامش میکند
کوشش چه کار آید مرا او با طنابـــــــم میکشد
دل بسته بر چشمان او بر بسته چشم از غیر او
باور ندارم دســـــــــت او سوی حسابم میکشد
ساقی به من در هر نفـــــــــس جام شرابی میدهد
وان زاهد دجال خو سمــــــــت سرابم میکشد
عشق جنـون افــزای او آتـش به دفتــــر میزند
عقل فضــــول جزء بین سـر بــر کتابم میکشد
صدق من دیوانــــه خو عریان به عرشم میبرد
وین زهد پر رنگ وریــــــا زیر حجابم میکشد
از من تعلل تا به کـی برخـیزم ومستـــــــی کنم
چون نور بخش مهر ومه سوی شرابـــم میکشد
تا گیرد از من ما ومن ریزد به زیر پـــــای او
برقـی از آن آتشـــــــکده روی ســحابــم میکشد
11-8-84
*