به دو چشم ِ می فروشت ز چه میکنی عتابم
نه همین ملامتم بس که نمیدهی جوابی
به تو بسته دل دلش را که به راحتی نشیند
نه به مستیش کشانی نه که میبری به خوابی
دل من گرفته ای دل که دل کسی ندیدم
نگرفته از دورویی به رخ دلش نقابی
همه عمر گر ز مردم طلب وفا نمایم
سر آب کی رسم من که دوم پی سرابی
من خسته در طوافت به حجاز دل زنم سر
سر من فتاده از پا که نمانده هیچ تابی
زنگاه نوربخشت دل من امید دارد
که گدا رسد به جایی که نباشد اضطرابی
آبان 84
*
دوشنبه نهم آبان ۱۳۸۴ | 21:21