ای تمنای لبت حرز لب ساحر ها
تو که هستی توی ابیات شب شاعر ها
کاش میشد بکشم هر که نگاهت کرده
یا تو را پاک کنم از همه ی خاطرها
کاش میشد که شود کور نگاه همه خلق
یا بمیرد همه ی غیر و همین سایر ها
بسته از آن نفسی که توی دیوانه شدی
امتحان دل من ، چشم همه ناظرها
خرمن آتش عشقت زده بر خوشه من
ناله ام سوخته صبر و صِبَر صابرها
حلقه ی موی تو در دست ِ مرا تا دیدند
شده اظهار ندامت ، سفر زائر ها
شده ای تا بت من ای صنم اینبار شده
بت پرستیدن من رشک همه کافرها
تا مرا در قفس چشم تو خندان دیدند
شرم پرواز گرفته است پر طائر ها
گرم کرده است جهان را دلم آری سوزد
غایبان را شرر ِ سوختن حاضر ها
سابقانیم در آیینه ی قدس نظرت
قصه ی ماست رسیدن به صف آخرها