قبل از این عاشق شدن اندوه من بسیار بود
زندگی همواره در همواره ی تکرار بود
میکشیدم روز و شب بارم به دوشم بی ثمر
پای خسته راهیِِ راهی که ناهموار بود
آمد از آیینه ها تفسیر آیات جنون
یک شب از شبها که جای چشم دل بیدار بود
فکر میکردم کسی از راز من آگاه نیست
در نگاه رهگذر ها چشم معنا دار بود
ناگهان آتش به جانم زد اثر از من نماند
صد رگ از قلب جهنم بر دلم انگار بود
سوخت جانم شعله ور شد روحم از دیدار نور
سوختن آری عزیزم شرط این دیدار بود
عشق در آیینه ی چشمان او تصویر گشت
عکس من رقصان میان چشمهای یار بود
عاشقی در شعر من پیدا تر از روی تو نیست
این نه در حد خیال مردم بازار بود
شنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۴ | 10:44