خانه خالی شده و رنگ خدا رفته از آن
سایه نخوت شیطان شده در خانه روان
جرم ما نیست در این بیشه شیران خدا
که نداریم به دل حرمت کفتار وشان
کفش نامحرم اگر راه سماع میبندد
چه تمنا کنم از حلقه این نامردان
وقت تخریب من آمد به جوازم از اشک
که فرو ریخته چون حادثه ای بر دامان
من دلسوخته بدنام خیالی گشتم
که تو در معرکه خواب نمودی پنهان
رفته اکنون دم ربانی از این خانه گل
یار محجوب بمان در دل عاشق تو بمان
پنجشنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۲ | 10:58