ایکاش که لب بر لب پیمانه بمیرم
می نوشم و از خویش غریبانه بمیرم
حیف است که هوشیار در این خانه بمیرم
مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
کافر منم و کعبه به چشمان تو بینم
چرخیدن گرد تو شده مذهب و دینم
گر خسته شوم در دل میخانه نشینم
میخانه به دور سر من چرخد و اینم
پیمان که به چرخیدن پیمانه بمیرم
فکر من و قد تو صنم شانه به شانه
انگشت خیالم زده بر موی تو شانه
از کاکل تو نور خوش عشق روانه
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
دل خانگه خان غمی بود که میخواست
لب تشنه ی آن قطره نمی بود که میخواست
جان بسته به درست کرمی بود که میخواست
شمعی و طواف حرمی بود که میخواست
پروانه بزایم من و پروانه بمیرم
در چشم تو دیدم چو تب سوختن خویش
خاکستر من کرد ز آتش کفن خویش
بیگانه ز خاکستر و از جان و تن خویش
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
ای دیدن و نادیدن روی تو معما
ای اسم تو رهبر همه را سوی مسما
کی میکنم از آتش عشق تو محابا
در گوشه کاشانه بسی سوختم اما
آن شمع نبودم که به کاشانه بمیرم
از سروده های قدیمی -سال 87- تضمین غزلی از استاد شهریار
*
می نوشم و از خویش غریبانه بمیرم
حیف است که هوشیار در این خانه بمیرم
مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
کافر منم و کعبه به چشمان تو بینم
چرخیدن گرد تو شده مذهب و دینم
گر خسته شوم در دل میخانه نشینم
میخانه به دور سر من چرخد و اینم
پیمان که به چرخیدن پیمانه بمیرم
فکر من و قد تو صنم شانه به شانه
انگشت خیالم زده بر موی تو شانه
از کاکل تو نور خوش عشق روانه
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
دل خانگه خان غمی بود که میخواست
لب تشنه ی آن قطره نمی بود که میخواست
جان بسته به درست کرمی بود که میخواست
شمعی و طواف حرمی بود که میخواست
پروانه بزایم من و پروانه بمیرم
در چشم تو دیدم چو تب سوختن خویش
خاکستر من کرد ز آتش کفن خویش
بیگانه ز خاکستر و از جان و تن خویش
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
ای دیدن و نادیدن روی تو معما
ای اسم تو رهبر همه را سوی مسما
کی میکنم از آتش عشق تو محابا
در گوشه کاشانه بسی سوختم اما
آن شمع نبودم که به کاشانه بمیرم
از سروده های قدیمی -سال 87- تضمین غزلی از استاد شهریار
*
دوشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۲ | 21:56