نَفَس فاصله از نبض سفر خسته شده است
در امّید به روی دلکم بسته شده است
عاشـــقی رونق ایام جــــنون بود ولی
دیگر اینبار جنون هم به خدا خسته شده است
آن که یک عمر مرا بست به زنجیر نگاه
نوبت دیدن ما گشته و وارسته شده است
پای هر پنجره گلدان دلی بود و شکست
نقشِ سنگست درین شهر که بر جسته شده است
قدحی شعله بنوشان به دلم ای دلِ دل
لبِ لب خشک من از روزه ی غم بسته شده است
زیر این گنبد دیوانه ی لایعقل مست
هر طرف نیزه خشمیست که گلدسته شده است
صبر کن هیچ به جز نام خوش دوست نگو
آنچه پاینده شده کم کم و آهسته شده است
سه شنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۵ | 17:18