من پر از مرثیـــه ی هجـــــرت یک آوازم
دسـت مجــروح و تنم خسـته، شکســـته سازم
یازده ســال چو شـاگردی چشـــمت کردم
یازده روزه فرامـــــــوش چه سانت سازم؟
چشـــــمت آغوش ِ خدا بود که از دست برفت
میروم دســــــت در آغوش شراب اندازم
من به پابوس نگاه ِ تو دویـــدم تـــا ماه
آسمان سوخـــــت به یک بال زدن پروازم
من رسول عرق شـــرم به درگاه ِ تو ام
آب در منزل خورشیـــد شدن اعجازم
من به طوفان شن دشت تو عــادت دارم
روز و شــب در طلب گم شدنم می تازم
هرکسی دلخوش ازآن است که منظور کسیست
من به منظــور نگشتن هدفی ممتازم
هر که از عشـق ندارد خبری طعنه زند
من به این طعنه ، ملامت ، به بلا می نازم
وانکه بی شور تمنای قمار آمده است
خبرش نیست به چشمان خدا می بازم
*