خسته گشته است دل از داعیه دل بودن
در لباس شرف از جمع اراذل بودن
پای رفتن زده بر زخم جنون در تب راه
چشم بر پهنه صحرای مقابل بودن
شهوت تند مکمل همه جا پر شده است
نیست در هیچ کسی جرات کامل بودن
شاید آیینه شکسته است به هنگام نیاز
سائل خویش در انبوه مسائل بودن
شاید انگیزه ی پرواز قناری بسته است
دلخوش دانه در این میله ی حایل بودن
شاید از خاطره ی خسته دریا برده است
آبی موج در اندیشه ساحل بودن
تعارف هدیه در این عصر شده ناقابل
رفته از یاد توانایی قابل بودن
اینقدر مانده ولی در دل ویرانِ نگاه
حرمت اشک به چشمان تو قائل بودن
پنجشنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۲ | 14:40