هر بار میبینم تو را غرق غزلها میشوم
با موج اشکم میروم یک گوشه تنها میشومدر گوش من تا مینهد شعر قدمهایت قدم
موزون ترین شعر زمان در گوش دنیا میشومتا قامت زیبای تو از دور پیدا میشود
قد قامت عشق تو را در دم مهیا میشومچون سایه ی خندیدنت در کوچه انکار ها
هر جا هویدا میشوی مستانه پیدا میشومدیدار تو در قلب من پیوند ماه و آسمان
آسوده از دلواپسی تا صبح فردا میشومشاید ببینم رد تو در باطن چشمان خود
آیینه پیمای جنون در چشم شیدا میشومآیینه میگوید مرا کز او خبر خواهی بیا
من بی خبر از آینه محو تماشا میشومتا چشم خود ای آبرو با من نمایی روبرو
من با کمال میل خود در خویش رسوا میشومای تو تمام هستیم من ساده تر از مستیم
اما به یمن چشم تو در خود معما میشومای صورتت در سینه ام چون آتش ِ آتشکده
زرتشت محو خویش را من شعله افزا میشوم
دوشنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۲ | 11:3