ابر بالای سرم
چاله ی آب
فرود قدم لنگانم
ماه در باور خاکستری شب پنهان
مِه ولی پیش نگاهم پیداست
بسته پیمان تماشای اقاقی در دی
میکشم کوچه به دوش قدم لرزانم
بوی سیگار
هوای مرطوب
بازهم کوچه پر از شب شده است...
باز هم سینه پر از یاد شما...
ابر بالای سرم
چاله ی آب
فرود قدم لنگانم
ماه در باور خاکستری شب پنهان
مِه ولی پیش نگاهم پیداست
بسته پیمان تماشای اقاقی در دی
میکشم کوچه به دوش قدم لرزانم
بوی سیگار
هوای مرطوب
بازهم کوچه پر از شب شده است...
باز هم سینه پر از یاد شما...
راه خسته و پا تاول بسته
ستاره در قاب غیاب
امتداد خیس جاده در مه
مردی کنار شانه خاکی
دست ٬ جیب ٬پالتو اشک٬ سکوت٬
طمانینه و زوزه گرگ
ماه همیشه محاق
عریانی سایه در سکوت قدمها
سوال شانه خاکی
تو
کی میرسی ای همیشه مقصد
ای همیشه جاده
عید فطر- پارک باغمیشه تبریز
سگ گله در خواب و گرگ و پلنگ
و ماهی به رود جنون زیر باران به خواب
یکی خواب گله ، یکی بره
ماه
قناری ، قفس
سار و طوطی به باغ
عقابی سر کوه و زاغی به شهر
سرکوچه گربه ،زباله ، چراغ
و آهو به دشت پر از التهاب
علف، خواب شیرین و مهتاب ناز
وشیران ِ خوابیده مغرور و مست
ستاره ، سهیل و زمین، زهره ،ماه
همه خفته از جانی و بیگناه
مهندس ، پزشک و پرستار شب
نگهبان و محکوم حبس ابد
کشیک شب و نانوا، کارمند
یکی دست بالا ، یکی خط فقر
همه کودکان فراری ز درس
و نوزاد ده روزه ، مادر ، پدر
همه خورده از شهد شیرین خواب
همه خواب و من چشم بیدار شب
همه خواب من زار و گریان تب
من و یاد تو
هق هق ِ نیمه شب
هر بار میبینم تو را غرق غزلها میشوم
با موج اشکم میروم یک گوشه تنها میشومدر گوش من تا مینهد شعر قدمهایت قدم
موزون ترین شعر زمان در گوش دنیا میشومتا قامت زیبای تو از دور پیدا میشود
قد قامت عشق تو را در دم مهیا میشومچون سایه ی خندیدنت در کوچه انکار ها
هر جا هویدا میشوی مستانه پیدا میشومدیدار تو در قلب من پیوند ماه و آسمان
آسوده از دلواپسی تا صبح فردا میشومشاید ببینم رد تو در باطن چشمان خود
آیینه پیمای جنون در چشم شیدا میشومآیینه میگوید مرا کز او خبر خواهی بیا
من بی خبر از آینه محو تماشا میشومتا چشم خود ای آبرو با من نمایی روبرو
من با کمال میل خود در خویش رسوا میشومای تو تمام هستیم من ساده تر از مستیم
اما به یمن چشم تو در خود معما میشومای صورتت در سینه ام چون آتش ِ آتشکده
زرتشت محو خویش را من شعله افزا میشوم
موجها سر به هوایند که ماه آن بالاست
عکس مغرور رخ ماه همان جا پیداست
چشم ماهی به تماشای نزول مهتاب
دست صیاد به توری که پر از وحشتهاست
ننگ منقار ولی پیش نگاهش رسواست
مرگ باران به تن آبی دریا زیباست
همه زندگیم با تو همین یک رویاست
نقشه ی چشم ریا نقش بر این آب کنم
طلب عمر من از گوشه ی محراب کنم؟
که مگر کودک دل را نفسی خواب کنم
همه را شکل خودم عاشق و بی تاب کنم
تازه دیدار تو در دیدن مهتاب کنم
*
آن دو لب از نی صدای ناله را دزیده اند
سرخی گلبرگهای لاله را دزدیده اندچشمها با آن پف پنهان به زیر سایه ها
از نگاه ماه گویی هاله را دزدیده اندقطره های کوچکی از شرم با نام عرق
شب نم چشم پر آب ژاله را دزیده اندمویتان بانوی شبهای همه یلدای من
رنگ پر رنگ شب صد ساله را دزدیده اندبرق چشمان شما در آسمان این غزل
از ستاره شهرت دنباله را دزدیده اند
*
ماه در پشـــــــت غبار چشم غمگین من است
زار زارِ امشبـــــــم از بغض دیرین من استمن نه خواب کعـــبه میبینم نه خواب کربلا
خواب چشمانــت اگر خوابم برد دین من استصد غزل بی منت لبهای من در چشم توست
بیت ویران گشتن از تو سهم گلچین من استمن کفن از سوز آتش بر تنم پیچیده ام
همنوای شعله گشتن رکن آیین من استمن به قصد دیدنت در شهر پیدا میشوم
ور نه دشت گم شدن میعاد تدفین من استرعد شورش میجهد از ابر دل بر چشم من
سینه ی دریا پر از طوفان سنگین من است*
موعد دیدار تو فرصت آیینه هاست
من چو نباشم دمی راحت آیینه هاست
سادگی و یکدلی عادت آیینه هاست
مردمک چشم من غربت آیینه هاست
غیر تو هر کس که هست غفلت آیینه هاست
قهر تو با اشک من ظلمت آیینه هاست
در دل من موسم کثرت آیینه هاست
دیدن رویم کنون حسرت آیینه هاست