تضمین غزلی منسوب به عبدالقادر گیلانی
شده پر خون جگر سینه پیمانه ما
سیل ماتم زده در خانه ی ویرانه ما
هرچه غیر از تو زدوده غمت از خانه ما
بی حجابانه درآ از در کاشانه ما
که کسی نیست به جز ورد تو در خانه ما
گفتم ای مستی ما ای می و میخانه ما
تا نفس هست نیایی سوی غمخانه ما
یک شب ای دوست پس از مرگ غریبانه ما
گر بیایی به سر تربت ویرانه ما
بینی از خون جگر آب شده خانه ما
لب نفرین به من خسته غمگین مگشای
روزه دارم صنما سفره رنگین مگشای
در غم بر دل این عاشق دیرین مگشای
فتنه انگیر مشو کاکل مشکین مگشای
تاب زنجیر ندارد دل دیوانه ما
دلم از هر چه به جز شوق نگاه تو تهیست
به دلم جز تو و یاد تو کسی ، چیزی نیست
گر بپرسند ز من مکتب تو دین تو چیست
گر نکیر آید و پرسد که بگو رب تو کیست
گویم آن کس که ربود این دل دیوانه ما
آید آن روز که بینم لب من بر لب اوست؟
دست من در دل آن موی سیاه خوشبوست؟
گویم آن روز جسورانه اگر سرّ مگوست
شکر لله که نمردیم و رسیدیم به دوست
آفرین باد بر این همت مردانه ما
شده پر خون جگر سینه پیمانه ما
سیل ماتم زده در خانه ی ویرانه ما
هرچه غیر از تو زدوده غمت از خانه ما
بی حجابانه درآ از در کاشانه ما
که کسی نیست به جز ورد تو در خانه ما
گفتم ای مستی ما ای می و میخانه ما
تا نفس هست نیایی سوی غمخانه ما
یک شب ای دوست پس از مرگ غریبانه ما
گر بیایی به سر تربت ویرانه ما
بینی از خون جگر آب شده خانه ما
لب نفرین به من خسته غمگین مگشای
روزه دارم صنما سفره رنگین مگشای
در غم بر دل این عاشق دیرین مگشای
فتنه انگیر مشو کاکل مشکین مگشای
تاب زنجیر ندارد دل دیوانه ما
دلم از هر چه به جز شوق نگاه تو تهیست
به دلم جز تو و یاد تو کسی ، چیزی نیست
گر بپرسند ز من مکتب تو دین تو چیست
گر نکیر آید و پرسد که بگو رب تو کیست
گویم آن کس که ربود این دل دیوانه ما
آید آن روز که بینم لب من بر لب اوست؟
دست من در دل آن موی سیاه خوشبوست؟
گویم آن روز جسورانه اگر سرّ مگوست
شکر لله که نمردیم و رسیدیم به دوست
آفرین باد بر این همت مردانه ما
سه شنبه هفتم آبان ۱۳۹۲ | 19:32