عشق یعنی سینه ام در هر نفس درگیر توست
بر پلاکم نام تو بر گردنم زنجیر توست
عشق یعنی چشم تو همرنگ عاشق گشتن است
در دل چشمت نوشته عشق من تقدیر توست
در صدور حکم مرگ من تعلل می کنی
چونکه میدانی طپیدنهای دل تکبیر توست
خواب من آغشته ی ابهام بیداری شده است
چشم باز و بسته ام پیوسته بر تصویر توست
منطق خشک ارسطو واقعا بی منطق است
احترامم هر نفس وابسته ی تحقیر توست
من فقیرم بی نوایم بی کسم بی حاصلم
هر چه دارم هرچه هستم حاصل تاثیر توست
بر لبم مُهر بلا بر چشم اشک آتشین
راز من افشا اگر شد نازنین تقصیر توست