در دلم جز عشق تو حال و هوایی نیست نیست
در سرم بر خاک تو چون وچرایی نیست نیست
چشم من در گردش گرداب خون افتاده است
در غم تدبیر ذهن ناخدایی نیست نیست
فارغ از ایمان و کفر عاشق شدن راز خداست
هر کسی را تاب اسرار خدایی نیست نیست
قدرت تشخیــــص پژواک از ندایـــت گر دهند
غیر صوت دوست در عالم صدایی نیست نیست
پای من در محضر زحمش شهادت میدهد
کین کویر تفته تن را انتهایی نیست نیست
در رهــت بر روی سینه میخزم با اشتیاق
پایِ افتادن در اندوه عصایی نیست نیست
همدم شیرینی شهد اجابت کی شوم؟
بر لبم جز نام تو ورد و دعایی نیست نیست
غیر از این یک درد این دنیا غمی دیگر نداشت
در صفای نازنینانش وفایی نیست نیست
سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۲ | 15:36