چشــــم های تو میـــان دل من میگردند
این غزلــــــها که مرا یکشبه شاعر کردند
صورت مـــرمــــری تو حرم چشم سیاه
کعبـــه اینجاســـت به حجاج بگو برگردند
مرد بایـــد که گرفتار نگاهـــی باشد
خود پرستـــان سبکســر به خدا نامردند
هرکسی را غم عشقست بهشتش نقدست
اهــل دوزخ همگــی بی خبـران از دردند
بــی تو در دفتر این خاطره ها نیست بهــار
برگهــای همه ی خاطره هایم زردند
مردم از مردمـــک چشــم خدا می بینم
صورت آینـــه ها مســـخ غبار و گردند
به به آنکــــس که خدا داد به او عشـق بتی
سینـــــه ها بی خبر از عشق همه دلسردند
یک قــــــدم تاول پاهای مرا شاهد باش
در کویــر سفــــر عشق ، تو را میبردند
یک شـــــب از لطـف بیا حال مرا جویا شو
بر ســرم چشــم و لبت بین که چه ها آوردند
واژه ها را به تماشـــای نگاهـــت بردم
غزلـــی دیگـر از احـوال دلم پروردند
این غزلــــــها که مرا یکشبه شاعر کردند
صورت مـــرمــــری تو حرم چشم سیاه
کعبـــه اینجاســـت به حجاج بگو برگردند
مرد بایـــد که گرفتار نگاهـــی باشد
خود پرستـــان سبکســر به خدا نامردند
هرکسی را غم عشقست بهشتش نقدست
اهــل دوزخ همگــی بی خبـران از دردند
بــی تو در دفتر این خاطره ها نیست بهــار
برگهــای همه ی خاطره هایم زردند
مردم از مردمـــک چشــم خدا می بینم
صورت آینـــه ها مســـخ غبار و گردند
به به آنکــــس که خدا داد به او عشـق بتی
سینـــــه ها بی خبر از عشق همه دلسردند
یک قــــــدم تاول پاهای مرا شاهد باش
در کویــر سفــــر عشق ، تو را میبردند
یک شـــــب از لطـف بیا حال مرا جویا شو
بر ســرم چشــم و لبت بین که چه ها آوردند
واژه ها را به تماشـــای نگاهـــت بردم
غزلـــی دیگـر از احـوال دلم پروردند
سه شنبه بیست و ششم آذر ۱۳۹۲ | 13:28