دوباره شب شده یلدا
دوباره گم شده خوابم
گذشته قافله شب ز ساعت سه ولی من
نه از قبیله خوابم نه از اهالی فردا
شکسته پای دلم را عبورم از غم عشقت
گلایه های نکرده جوابهای نداده
شب محاکمه من
به دست سایه لرزان
شب قضاوت تلخم
شب وکالت وجدان
شب محاکمه من و شاکیان همه اینجا
سلامهای نداده نگاه های نکرده
شبی که میکشیم تو به سحر ممتد چشمت
به راههای نرفته به خوابهای ندیده
شبی که گم شده اشکم میان وهم دو دستت
به پینه های نبسته به زخمهای نبوده
به التهاب نشستن
به انتظار شکستن
به اضطراب دویدن
به آرزوی پریدن...
شبی که چشم دلم را گشوده مطلع فجرش
به آیه های رسیده
به سرفه های بریده
به سوره های سروده
به ناله های دریده....
شب است و جای تو خالی
شب است و جای تو خالی
یکشنبه نهم آذر ۱۳۹۳ | 18:18