آمد عشــق تو و در درد گرفتارم کرد
که به تجویـــز شفا آمد و بیمارم کرد
عشق تو وزن جنون بود که در شعرم ریخت
چشم تو بیشتر از طاقت من بارم کرد
یاد تو یاد من از صفحــه ی یادم بزدود
بی سبب نیست دلت یکسره انکارم کرد
دست من دست تو را کعبه آمالش دید
روز و شب بند خیالش شد و بیکارم کرد
رزق من عشق تو شد غالب ِ قوتم غم تو
یاد تو آخـــر سر عبــرت ابصارم کرد
خرده خرده غم تو خورد مرا نیست شدم
نه خلاص از من ِ من عشق به یکبارم کرد
جز و کل ، دفتر تفصیل حسابم خالیست
رقمت بی خبر از اندک و بسیارم کرد
بیت آخر شده این بیت نه از خشکی طبع
شب شد و پیر غمت باز هم احضارم کرد
که به تجویـــز شفا آمد و بیمارم کرد
عشق تو وزن جنون بود که در شعرم ریخت
چشم تو بیشتر از طاقت من بارم کرد
یاد تو یاد من از صفحــه ی یادم بزدود
بی سبب نیست دلت یکسره انکارم کرد
دست من دست تو را کعبه آمالش دید
روز و شب بند خیالش شد و بیکارم کرد
رزق من عشق تو شد غالب ِ قوتم غم تو
یاد تو آخـــر سر عبــرت ابصارم کرد
خرده خرده غم تو خورد مرا نیست شدم
نه خلاص از من ِ من عشق به یکبارم کرد
جز و کل ، دفتر تفصیل حسابم خالیست
رقمت بی خبر از اندک و بسیارم کرد
بیت آخر شده این بیت نه از خشکی طبع
شب شد و پیر غمت باز هم احضارم کرد
یکشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۳ | 18:21