از گام برداشتن در کویر بهانه ها و مصالح، از گم شدن در جنگل تردید ها و توجیهات، به خدا خسته ام.دریایی میخواهد دلم از صدق که به مبارکی و شادی در آغوشش...خفه شوم!
بنازاده -شهرام ! دیوانه ای در تکاپوی یافتن شبنم صبح بر تراشه های سیلیکون ، و لمس لطافت بوی گندم در میدان همیشه پر ترددِ بتن و حادثه و اورانیوم... که هنوز هم در آستانه فاجعه گم شدن دهانش در ازدحام سینه و سرب ، بوی سیب حوا را بیشتر از بهشت دوست دارد....