آرزویم بود در جولان شب ماهم شوی
خنده ات تاج سر غم باشد و شاهم شوی
با نگاهی پرده موهوم غفلت بر دری
انتباه جاری از چشمم به افواهم شوی
بوی گند آهن و سیمان گرفته شهر را
من گل دست تو باشم آب بر کاهم شوی
آرزوی خام من در آتش چشم تو سوخت
کاش بر خاکسترم باد سحرگاهم شوی
کودکانه چست و چابک گرم بازی پیش رو
بار من سنگین تر از آنست همراهم شوی
نیمه ی شب درد دل را از تو پنهان میکنم
آه من سوزان تر از آن است تا چاهم شوی
خواب صد آیینه از چشمم هراسان میشود
چشم در چشمم مبادا همدم آهم شوی
میشوم دلخواه تو من بی خیال و کور و کر
ناامیدم دیگر از اینکه تو دلخواهم شوی
انتظار خاک پایت بر دو چشمم بیخود است
لطف کن بر من "تو"ی این شعر کوتاهم شوی
خنده ات تاج سر غم باشد و شاهم شوی
با نگاهی پرده موهوم غفلت بر دری
انتباه جاری از چشمم به افواهم شوی
بوی گند آهن و سیمان گرفته شهر را
من گل دست تو باشم آب بر کاهم شوی
آرزوی خام من در آتش چشم تو سوخت
کاش بر خاکسترم باد سحرگاهم شوی
کودکانه چست و چابک گرم بازی پیش رو
بار من سنگین تر از آنست همراهم شوی
نیمه ی شب درد دل را از تو پنهان میکنم
آه من سوزان تر از آن است تا چاهم شوی
خواب صد آیینه از چشمم هراسان میشود
چشم در چشمم مبادا همدم آهم شوی
میشوم دلخواه تو من بی خیال و کور و کر
ناامیدم دیگر از اینکه تو دلخواهم شوی
انتظار خاک پایت بر دو چشمم بیخود است
لطف کن بر من "تو"ی این شعر کوتاهم شوی
شنبه دوم فروردین ۱۳۹۳ | 19:11