زهر چه جز تو خسته ام بیا که دل شکسته ام
چه عهدها گسسته ام به گوشه ای نشسته ام
برس به داد من خدا خدا به داد دل برس
کزین جماعت ریا به حد مرگ خسته ام
چو دیده دست گرگ و سگ به کاسه شبان شریک
من آن رمیده بره ی ز گله اش گسسته ام
غم مرا نمیخورد حرام خوار بی شرف
امید خود ز لطف حق به دیگران نبسته ام
تمردم ارادت و گریز من اطاعتم
به آبهای عاشقی ز تور عقل جسته ام
گذشته کل سال من به یاد چشم ناز تو
بهار من نگاه تو مبارک و خجسته ام
چه عهدها گسسته ام به گوشه ای نشسته ام
برس به داد من خدا خدا به داد دل برس
کزین جماعت ریا به حد مرگ خسته ام
چو دیده دست گرگ و سگ به کاسه شبان شریک
من آن رمیده بره ی ز گله اش گسسته ام
غم مرا نمیخورد حرام خوار بی شرف
امید خود ز لطف حق به دیگران نبسته ام
تمردم ارادت و گریز من اطاعتم
به آبهای عاشقی ز تور عقل جسته ام
گذشته کل سال من به یاد چشم ناز تو
بهار من نگاه تو مبارک و خجسته ام
پنجشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۲ | 14:13