در حضورش صبحگاه و مغرب و فردا کجا؟
من کجا و او کجا؟ نقش نمود ما کجا؟
هر چه آنرا معرفت انگاشتیم اوهام بود
حال روشن بینی پاکان کجا رویا کجا
لحظه ای گر بو برد از عرش یزدان سینه اش
زاهد هنگام دعا سر را کند بالا کجا
ما اسیران کف دریا و سر گویان آن
ورنه اسرار از کجا؟ ما از کجا؟ دریا کجا؟
اهل ناز و خواب و خور را چشم باطن کور گشت
خواب خرگوشی کجا و چشم خون پالا کجا
رد پای پیر را مقصد گمان کردن خطاست
با سر و جان رفتن آسان نیست با پا تا کجا؟
هر کسی امروز چشمش موی یارش را ندید
چشمِ او را کی ببیند یک نظر فردا کجا
در حریمی که مجال بال جبراییل نیست
کی رسد راز شب ما ،یارب و غوغا کجا
هرکجا مستیست مست عشق شاهنشاه ماست
میشود میخانه بی ساقی بگو بر پا کجا
پنجشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۵ | 20:9