آتش از خون در رگم تا استخوانم میزند
چشم بیخوابم پر ازآب و دلم پر سوز عشق
عشق تو در آب و آتش توامانم میزند
ساقی عشقم ولی شمشیر چشم قهر تو
بر لب آب خیالت بازوانم میزند
ای گل زیبا که بر پای تو می افتد دلم
ساقه ی خشکیده ام را باغبانم میزند
درکنارت آه من تفسیر جبر چشم توست
آتش دل بی محابا از دهانم میزند
از ندای آسمان سهم من ایمان بر غمست
آیه ی نام تو آتش بر زبانم میزند
گردن باریک رویای مرا این اخم تو
بی توجه بر ندای الامانم میزند
جرات تکرار نامت را ندارم خوب من
غیرت عشق از نگاه این و آنم میزند
روح من با لخته لخته غم به برزخ میرود
زخم زخم از بس که آن ابرو کمانم میزند
شعر من گر طعم آتش میدهد بیراه نیست
آتش از خون در رگم تا استخوانم میزند
17 تیر - دو و ده دقیقه بامداد