به نماز غم آیین تو عادت کردم
تا به دلتنگی آیینه طهارت کردم
هر زمان سایه ی پرواز به جانم غلطید
آسمان گشتم و صد خاطره یادت کردم
من طواف شب دیدار جنون آوردم
عقل را از تب این حادثه راحت کردم
قامتت قدّ تمنای تو دیوار کشید
تا به شهر نظرت قصد اقامت کردم
خانه ام خالی از اندیشه ی پرواز نشد
از حریم گذر بال صیانت کردم
ناله در آتش عشق تو شده روزی من
خواندن اسم تو را با همه قسمت کردم
نوبت دیدن آیینه به دیوار گذشت
منِ ویران چو به چشمان تو رویت کردم
سوختم در تب اندیشه ی باران بهار
تا جنون یخ دی نیز اجابت کردم
ایکه گفتی تب تند است و عرق در پس آن
من به ناکامی ضرب المثل عادت کردم
آنقدر راز منی کز تو به تو بی خبرم
عرصه عشق تو را با تو روایت کردم
دل شوریده من شور لبت را میخواست
که زخشکیدن دریاچه حمایت کردم
91/12/29
*
سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ | 14:38