خدایا چاره ای کن گله ی زار پریشان را
که خواب ناز مستی برده با خود هوش چوپان را
برای احترام خوابِ چوپان لب فرو بستیم
سکوت اما جری تر کرد گرگان بیابان را
در دکّان شیادی به یک جمله توان بستن
چه مشکل کرده اند اینان به عمد این کار آسان را
نه نام می دهد مستی که جام از سرکه پرکردند
نه کاخ عشق نامیدن چنین مخروب ویران را
چو معشوق آشکارت شد هوس پندار و هر جاییست
به حکم عشق شد واجب گسستن بند پیمان را
گناه من همین کافیست در آیین نامردان
به سرداری نمیخواهم تنی بی عار و عریان را
عجب طنز عجیبی بود در گردیدن دوران
صفا نامیدن ظلمی که آزرده است مستان را
ابو موسی شده تکثیر در آیینه اوهام
ببین بر قلب هر نیزه نزول تلخ قرآن را
چه مینالی به چشم خود چو دیدی وقت مهمانی
کنار سفره رنگین تو خون سرخ مهمان را؟
گذشته سال قبل از این گذر محبوب محجوبم
گرفته بوی مویش کوچه و ذهن خیابان را
یکشنبه سوم فروردین ۱۳۹۳ | 19:4