صـدای بال گرفـــت آســــمان خالی را
قفس حریف نشـــــد گردش خیالی را
تو را به پرسه در این کوچه دیده ام یکبار
هزار باره دویدم همـین حوالی را
نزد سپیده ی یوم الوصال چشمانــــت
به چشم خویش شمردم چرا لیالی را
هبوط اشک من خسته پای سایه توست
در این سقوط عیان دیده ام تعالی را
به کارگاه غمت هفت روز من شنبه است
بیار جمعه ی تعطیل ایـــــن توالی را
به اجتهاد رسیدم به درس خارج در
جواب داده سکوت تو هر سوالی را
نمیروم من از این در به جبر فرض محال
که انتظار وقوع است هر محالی را
پنجشنبه نهم آبان ۱۳۹۲ | 18:50