چه میخواهد غمت ای جان میان سوز ِ آه من
سزاوار چنین آتش چه بود ای دل گناه من
من از خود گشته ام خسته تو دیگر جای خود داری
که پیگیر نگاهت نیست بعد از این نگاه من
چنان نیش غم عشقت به جان من زده خنجر
که مار غاشیه گشته پرستار و پناه من
به جای پای تو کردم نگه بر عرصه صحرا
چو دریا را ندیدم من همین بود اشتباه من
کلاه سروری اینجا به غیر از بی کلاهی نیست
سر من می رود اما پلیدانه کلاه من
امیدی نیست در کارم که من بد ذات و بی عارم
مکن وقت عزیزت را دگر ساقی تباه من
سزاوار چنین آتش چه بود ای دل گناه من
من از خود گشته ام خسته تو دیگر جای خود داری
که پیگیر نگاهت نیست بعد از این نگاه من
چنان نیش غم عشقت به جان من زده خنجر
که مار غاشیه گشته پرستار و پناه من
به جای پای تو کردم نگه بر عرصه صحرا
چو دریا را ندیدم من همین بود اشتباه من
کلاه سروری اینجا به غیر از بی کلاهی نیست
سر من می رود اما پلیدانه کلاه من
امیدی نیست در کارم که من بد ذات و بی عارم
مکن وقت عزیزت را دگر ساقی تباه من
یکشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۴ | 18:0