ای شعر جنون در تب هذیان جدایی
تو نام نهان در دل فریاد و ندایی
بیت الغزل معرفت من شده چشمت
تو آن "تو"ی دیوان تمام شعرایی
اوهام من و وصل تو خس بر رخ دریا
من در طلب غرق و به دل شور شنایی
رسوای تو ام ای تن عریان حقیقت
تو قاتل بی حوصله ی شرم و حیایی
بر بال قناری به قفس اشک تو دیدم
تو چشم تماشای خیالات همایی
آیینه در آیینه جنون رو به جنون است
آیینه ی پیوند من و چشم خدایی
من کودک گم گشته ی بازار خیالم
وحشت زند از حنجره ام تا تو نیایی
پنجشنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۲ | 20:58