مرا با گریه قراریست باز امشب....
ابریشم بهای سترونی تمام ابرهای شما را ، اینک ، من ، تنها ، در ازدحام هرم همیشه حلال شعله ای پاینده، از وجود بی بهای خویش ، نفس به نفس ، اشک به اشک ،ذره به ذره ، ضجه در ضجه، گاه ازآن سرِ اکراه ، گاهی به رضای مبهم بغض در تمام گلوهای مذبوح، میپردازم ...نمیفهمی؟ به درک ...تقصیر من نیست !
جای شبِ تب تمام کودکان تاریخ ، جای سوگ مادران اعصار ، به تاوان تمام خونهای ریخته ی عالم از همان هابیل تا همیشه ، مرا گرفته اند
و اشک شورِ شور بخت مرا....
یعقوبم در ظلمات ترِ چاه یوسف، گرگم به اتهام دریدن کاروان ِ مصر ،و سامری لا مساسی که گوساله شد در یقه هارون
به نیابت قاتلان اشتران اعجاز ، کفاره خیل هزار یهودا شده ام ....
ای خدایان اساطیر...فخرتان باد ... مرا با گریه قراریست باز امشب...