به جز چشمت به شش سو روبرو نیست
چنان از هر طرف گسترده ای دام
به رسوایی دلم بی رنگ کردی
به جام بی مکانی جای دارد
چنان با خواستن گرم نبردم
چنانم غرق دریای نگاهت
به صحرای دل عاشق نه ریگی است
بهار است و دل شوریده ام تنگ
که آیینه اسیر جستجو نیست
چنان از هر طرف گسترده ای دام
که جز تسلیم راهی پیش رو نیست
به رسوایی دلم بی رنگ کردی
مرا میلی به ننگ آبرو نیست
به جام بی مکانی جای دارد
شراب عشق در بند سبو نیست
چنان با خواستن گرم نبردم
که جز بی آرزویی آرزو نیست
چنانم غرق دریای نگاهت
حواسم قطره ای با گفتگو نیست
به صحرای دل عاشق نه ریگی است
که رد پای تو در جان او نیست
به باغت آبرو جز اب جو نیست
بهار است و دل شوریده ام تنگ
گلوی بلبلان بی های و هو نیست
سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۲ | 3:4