غیر تسلیم عاشقت را چاره و تدبیر نیست
دست کس خوش خط تر از خطاطی تقدیر نیست
عشق را آوازه از بطن جنون زاییده است
خط تقدیر جنون را رخصت تغییر نیست
اختیاری بود آری در به در گشتن ولی
چشمهایت هم در این افسانه بی تقصیر نیست
چارسوی عشق را دیوار آتش چیده اند
پای عاشق را لزوم بستن زنجیر نیست
در هزار آیینه یکسان است تصویرت ولی
در دل من آنچنانی فرصت تصویر نیست
آیه چشمان تو نص صریح عاشقی است
هیچ عالم را به عالم حاجت تفسیر نیست
سینه زاهد ز رویاهای من بیگانه است
خواند اضغاثش اگر یارایی تعبیر نیست
لا اله گفتم به الا الله نشد تهلیل تام
در نماز میت من مهلت تکبیر نیست
شمع شام مسجد خویشم به نذر سوز و اشک
خلوت است این مجلس اما این عزای پیر نیست
زیر خاک خستگی ها گشته روحم دفن غم
در مزارش با سوالی غیر تو درگیر نیست
من که نعش خویش را بر دوش عشقت میکشم
گر بیایی بر سر قبرم عزیزم دیر نیست؟
سه شنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۲ | 13:59