برخیز و بر آتش بنه ایمان بی فرجام را
فرجام کار ما تویی بر هم بزن آرام را
فارغ ز درس دین شدم از کفر و ایمان رسته ام
در آب چشمم شسته ام دفترچه اوهام را
جام شراب من لبت چشمت مگیر از چشم من
یا روبرو دشنام ده یا بر لبم نه جام را
دوری ز مقصد نیست جز اسباب وهم ِ جستجو
بنشین و از خود دور کن پیغمبر و پیغام را
تا چند وهم جستجو در کعبه گمراهت کند
برخیز و آتش پاره کن این جامه احرام را
حبل ورید من تویی ای عروه الوثقی من
چاقو به گردن بوسه ده این صید در خود دام را
ای شعله گون چشمان تو مقصود چشمان ترم
در آتش خود پخته ای این آرزوی خام را
یا آه ِ خود همراه کن با آهِ من در هر نفس
یا پیش گوش من مکش این آه بی هنگام را
شور طپیدن در دلم با دیدنت گل میدهد
یا گل بچین از باغ من یا پیرهن اندام را
*