در نگاه کوچه تا از دور پیدا میشوی
نقشبند لرزش دست و دل ما میشوی
تا قدم ها روبرویم میزنی بر فرقِ فرش
هر قدم چون محشری در سینه برپا میشوی
تو مگر در سینه ی چشمان من جا کرده ای؟
چشم من هر سو دود آن سو هویدا میشوی
در دل آتش روم بینم که در آتش تویی
غرق دست آب می آیم تو دریا میشوی
در نگاه مرد و زن پنهان شده چشمان تو
در زبان کودکان کوچه گویا میشوی
نیست مشکل عاشق چون تو لطیفی گشتنم
مثل آبی در میان خاکِ دل جا میشوی
ساده ای چون دست باران بر دل رویای برگ
هر نگاه اما چرا در من معما میشوی
آه ِ این شورییدگی را روی جلد کوه کش
ورنه هر سطر کتاب شهر رسوا میشوی!
*
پنجشنبه بیستم تیر ۱۳۹۲ | 14:42