ای آتش پنهان به وجودم ، خبرت نیست
آتش زده ای بود و نبودم ، خبرت نیست
ای کعبه ی من گشته روان در دل کوچه
در صحن خیابان به سجودم ،خبرت نیست
بر گوشه ی لب بوسه ی تبخال سکوتم
ای مبحث هر گفت و شنودم ،خبرت نیست
قدر نفسی یاد نکردی تو ز نامم
بی یاد تو یک لحظه نبودم ، خبرت نیست
تا راس مثلث به تو از عشق بر آیم
بر قاعده یک خط عمودم ، خبرت نیست
ای شعر جنون در تب هذیان جدایی
هر بیت غزل از تو سرودم ، خبرت نیست!
دوشنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۲ | 14:31